شنبه 85 مهر 8
گره گشای
پیرمردی مُفلس وبرگشته بخت .................... روزگاری داشت ناهموار وسخت
هم پسر ، هم دخترش بیمار بود ...................... هم بلای فقر و هم تیمار بود
این دوا می خواستی آن یک پزشک ............. این غذایش آه بودی آن سرشک
این عسل می خواست آن یک ، شوربا ........... این لحافش پاره بود آن یک قبا
روزها می رفت بر بازار و کوی .................... نان طلب می کرد و می برد آبروی
شب به سوی خانه می آمد زبون ................. قالب از نیرو تهی ، دل پر ز خون
صبحگاهی رفت و از اهل کرم ......................... کس ندادش نه پشیز و نه درم
رفت سوی آسیاب هنگام شام ................ گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم فقیر .......................... شد روان وگفت کِای حیّ قدیر
گر تو پیش آری به فضل خویش دست ............... برگشایی هر گره کَایام بست
می خرید این گندم اَر یکجای کس .......... هم عسل زان می خریدم هم عدس
بس گره بگشوده ای از هر قبیل ..................... این گره را نیز بگشای ای جلیل
این دعا می کرد ومی پیمود راه ......................... ناگه افتادش به پیش پا نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته .............................. وان گره بگشوده گندم ریخته
بانگ بر زد کای خدای دادگر ............................ چون تو دانایی نمی داند مگر!
سالها نرد خدایی باختی ................................. این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است ای خدای شهر وده .................... فرقها بود این گره را زان گره
هر چه در غربال دیدی بیختی ........................ هم عسل هم شوربا را ریختی
من ترا کِی گفتم ای یار عزیز ............................ این گره بگشای وگندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم ای خدای .......................... گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود ...................... این گره بگشودنت دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط ............................ یک گره بگشودی وآنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک ..................... تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خَم کرد سر ............................. دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد وگفت کای رب ودود .................. من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلایی کز توآید رحمتی است ............. هر که را فقری دهی آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بوده ای ................. هر چه فرمان است خود فرموده ای
گر کسی را از تو دردی شد نصیب ............... هم سرانجامش تو گردیدی طبیب
ناتوانی زان دهی بر تندرست .......................... تا بداند کآنچه دارد زآن توست
گندمی را ریختی تا زر دهی ......................... رشته ام بردی که تا گوهر دهی
(اعتصامی)
()