دوشنبه 86 اسفند 13
رزم من و جدول !
جایتان خالی، دیروز از زور بیکاری زدم به جدول! یعنی بیکاری آنقدر طاقتفرسا شد که پریدم سر خیابان و یک عدد روزنامهی ... خریدم، و بعد با یک فقره مداد نوکتیز تازه نفس و یک فروند پاککن فرد اعلا، افتادم به جان جدول کلمات متقاطع بیچارهاش. اول هم رفتم سراغ جدول ویژه. اما وقتی دیدم حریف خیلی قَدر است و نمیتوانم پا را از گلیم معلوماتم درازتر کنم، ناچار حریف سبکوزنتر(جدول عادی) را برگزیدم و یک ساعتی را پنجه در پنجهاش فکرآزمایی کردم. آنهم چه فکرآزماییای! آنقدر پشت دانستههایم را به خاک مالید که دیگر هوس حل جدول نخواهم کرد. اما بشنوید از ما وقع رزم من و جدول(بر وزن «رستم و سهراب»!!)
اولین سوال این بود: «از کشیدنیها»، که بلافاصله هزار چیز کشیدنی مثل سیگار و چپق و قلیان به ذهنم خطور کرد. البته کشیدنیها منحصر به اینها نیست و آدمیزاد چیزهای دیگری هم میکشد. ناز میکشد. منت میکشد. بار میکشد. رنج میکشد. بدبختی میکشد. عذاب میکشد و... اما میدانید جواب چه بود؟ جواب «کش» بود!
سوال دوم این بود: «جزو اسرار است». با خودم فکر کردم که خب، خیلی چیزها جزو اسرار است. از سن خانمها گرفته تا مسایل مالی یک شرکت و حتی قیمت واقعی اجناس یک فروشگاه. در اینجا چون پیبردن به جواب، از بین این همه احتمال کار دشواری بود سراغ سوال بعد رفتم. نوشته بود: «در شیشه میکنند» که سوال چند پهلویی است. چون خیلی چیزها را در شیشه میکنند. انواع و اقسام ترشیجات، شیرینیجات، ادویهجات، حبوبات و حتی جانوران ریز و درشت. که جواب هیچ یک از اینها نبود. جواب «خون آدمیزاد» درآمد که عدهای از کاسبها و کارمندان و اصناف و البته رانندگان محترم تاکسی هر روز دارند از من و شما میگیرند و در شیشههای چند کیلویی ذخیره میکنند و برای روز مبادایشان کنار میگذارند!
در جای دیگری نوشته بود: «وسیلهی ترقی» و حرف اولش هم «پ» درآمده بود. به نظرم رسید جواب باید چیزهایی مثل پر رویی، پارتی بازی، پشتهماندازی و یا پدر سوختگی باشد. اما جواب «پشتکار» درآمد که بههیچ وجه با واقعیت تطبیق نمیکند. یکی دیگر از سوالها این بود: «در زیر میز جابجا میشود». میبینید چه سوالهای سختی از آدم میپرسند؟ هزار و یک چیز میتواند در زیر میز جابجا شود. از پای آدمیزاد گرفته تا سطل زباله و زیرپایی و دمپایی. اما در اینجا بود که به شوخطبعی طراح جدول پی بردم. میدانید چرا؟ چونکه جواب «رشوه»(عوام میگویند زیرمیزی) درآمد که در زیر میز و از جیب رشوه دهنده به جیب رشوه گیرنده منتقل و جابجا میشود. یا مثلا نوشته بود: «جنایتکار» که هر چه فکر کردم نفهمیدم منظورش چیست. چون جنایتکار یکی دو تا که نیست. محتکر، گرانفروش، کمفروش، نزولخوار، شرخر، هروئینفروش، قاچاقچی، دلال، آدم رُبا، دزد، اراذل و اوباش و صدجور دیگر از این جانورها، همگی جنایتکارند و فقط کارشان با یکدیگر فرق میکند.
یکی از سوالها خیلی بامزه بود: «جای بیخطر»، که میتوانست خیابان باشد که کاملا بیخطر است، و یا پیادهرو که بسیار بسیار امن است و هیچ موتورسوار و دوچرخهسواری جرئت تردد در آن ندارد، و یا حتی خانهی خود آدم که بیخطرترین و امنترین مکانهاست و دشمنانی مثل زلزله و صاحبخانه و توپ فوتبال بچههای کوچه، اصلا آنرا تهدید نمیکند. اما زهی خیال باطل! جواب «لانهی شیر» درآمد که فکر میکنم فعلا از همه جا امنتر و مطمئنتر است. سوال دیگری که توجهم را جلب کرد این بود: «با طبیعت آدمی نمیسازد» که چیزهایی مثل گوشهگیری، جنگجوئی، خیانت و نامردی به ذهنم آمد، اما بلافاصله از ذهنم رفت چون جواب چیزی نبود جز «راستی و درستی». یک سوال دیگر هم بود که برایم خیلی جالب بود: «ترس غیر عقلانی» که خندهام گرفت و یاد ترس زنها از مادر شوهر و مردها از مادر زن افتادم که کاملا غیر عاقلانه و نابجاست! اما بشنوید از این سوال سوالبرانگیز! «باب دوستی را باز میکند» که یاد گفتاری از امیرالمومنین علی علیهالسلام افتادم که فرمودند «خوشرویی ریسمان دوستی است»، اما دقت بیشتری که کردم، دیدم این حدیث امروزه کاربردی ندارد و چیزهایی مثل هدیه (بخوانید رشوه) و تملق و نان قرض دادن شاهکلیدهای باب دوستی شدهاند.
و در نهایت سوال آخر هم این بود: «بلند و رسا». اگر شما بودید یاد چه میکردید؟ من که یاد بوق رسای ماشینها افتادم که هر روز به بهانههای مختلف به آسمان بلند است و همینطور یادی از صدای ضبطصوت همسایهمان کردم که ساعت به ساعت مستفیضمان میکند و جیغ و داد بچههای محلهمان که بسیار دلنشین است. و از همه مهمتر به یاد زنگ موبایل ملت افتادم که لحظه به لحظه در بیرون و درون خانه دم میگیرد و در مناسبتهای مختلف، احساسات مختلفی را به آدم تحمیل میکند.
دیدید که جدول چقدر با زندگی اجتماعی آدمها گره خورده و چه مقدار اطلاعات مفیدی را نصیبتان میکند؟ حالا هی بنشینید و بگویید که جدول حل کردن کار آدمهای بیکار است. من که حظ بردم شما را نمیدانم. یکی از رفقا میگفت: روزی در جمع اعضای خانواده نشسته بودم و جدولی حل میکردم که به این سوال برخوردم: «از طلا قیمتیتر». وقتی آنرا در جمع مطرح کردم هر کسی جوابی داد و نظری اعلام کرد. اما جالبترینشان جواب خواهر سیسالهی مجردم بود که گفت «شوهر» و عموی بنایم که گفت «سیمان».
()