جمعه 86 مرداد 19
خدایتان چه شکلی است؟!
یک: آیا تا به حال فکر کردهاید که چرا خزندگان پرواز نمیکنند یا اینکه چرا آب رودخانه هیچگاه سربالا نمیرود، یا مثلا اینکه چرا زمین به جای چرخش به دور خورشید به دور سیاره مشتری نمیگردد؟ چه راستش را بخواهید و چه دروغش را، من هم نمی دانم! اما یک چیز را خوب میدانم و آن اینکه همه اینها مسیر طبیعی و صحیحی را طی میکنند و اگر خلاف این عمل میکردند جای بسی سوال و تعجب داشت.
یکی از نیازهای ذاتی و فطری انسان میل به پرستش است؛ این ادعا را با نگاهی به تاریخ بشریت به خوبی میتوان پذیرفت. بشر در ابتدا نیروهای طبیعت را مورد پرستش قرار میداد؛ خورشید، ستارگان، آتش و... و چون میپنداشت قدرت در این پدیدههای طبیعی به غایت و نهایت است، لذا آنها را معبود خویش قرار میداد تا به نیاز فطری خویش پاسخ گفته باشد. با شکلگیری تمدنهای باستانی مانند تمدن روم و گسترش فکر و اندیشه در میان مردم و فهم اینکه از نیروهای طبیعت کاری بر نمیآید پرستش خدایان رایج گردید. خدایانی ساخته و پرداخته ذهن بشر با شکل و شمایلی عظیم و قدرتی بیکران؛ و چون پدیدههای طبیعی متفاوت و امور مردم مختلف بود لذا اداره هر کدام از اینها را به خدایی واگذار کردند؛ مانند خدای دریا (نپتون)، خدای هنر (آپولون)، خدای تجارت (مرکور) و... اما سرانجام با ظهور و همهگیری ادیان الهی و شناخت بشر نسبت به خدای یکتا، پرستش چند خدایی جای خود را به پرستش خدای واحد داد. گرچه بعضا ادیان دستخوش تحریف و تغییر قرار گرفتند و باز هم چند خدایی را ترویج کردند اما دین مبین اسلام به مبارزه با همه این خرافهگراییها پرداخت و خدای یکتا را بعنوان یگانه منشا هستی و قدرت قاهره معرفی نمود.
اما با ظهور پدیده علمگرایی Scientism (روش تجربی یا همان آزمون و خطا) و گسترش علوم مادی و تجربی در عصر رنسانس و کشف رازهای سر به مهر آفرینش، انسان احساس قدرت و تسلط بر دنیای پیرامونی خویش پیدا کرد؛ او تا به حال طبق آموزههای دینی میانگاشت که علت پدیدآورنده هستی یگانه قدرتی ماورای آن است ولی از آنجا که نگاه او صرفا مادی شده بود و معتقد به اینکه فقط هر آنچه دیدنی است پذیرفتنی است (یکی از پزشکان اروپایی به نام کلود برنارد معتقد است که تا خدا را زیر چاقوی جراحی خویش حس نکنم به او ایمان نخواهم آورد) علل دیگری را در این پیدایش موثر دانست و با نادیدهگرفتن علتالعلل نظام هستی، پرستش خدای یکتا را مسکوت گذاشت. او تصور میکرد جهان منحصر در ماده است و لذا اگر بتواند بر ماده مسلط شود میتواند بر دنیا تسلط پیدا کند، به همین خاطر با تمام قوا به سمت کشف دیگر رازهای آفرینش حرکت کرد و با گسترش فناوری و تکنولوژی به خیال خود جهان را به تسخیر خویش درآورد.
با شدت گرفتن این کثرتگرایی و مادهپرستی و دور شدن از توحید و یکتاپرستی، بشر خدایان جدید و مدرنی پیدا کرد و عصر جاهلیت و بتپرستی مدرن را آغاز نمود. اما براستی این سیر بشری چه سرانجامی خواهد داشت؟ آیا تاریخ تکرار خواهد شد و مردم به یکتاپرستی روی خواهند آورد؟
دو: جانم برایتان بگوید که... دیدید میگن: ماشین هم ماشینهای قدیم یا مثلا آدم هم آدمهای قدیم؟ راستیّتش دیروز داشتم فکر میکردم که «خدا هم خدای قدیم»؛ ای بابا صبر کنید، چرا اینقدر زود عصبانی میشوید، اگر قبول ندارید بروید از مادربزرگها و پدربزرگها بپرسید و یا حتی از مادرها و پدرهای میانسال؛ میگویند همه چیز قدیمیش خوب است حتی خدا؛ باور کنید! یک خدا می گفتند و هزار تا خدا از دهانشان بیرون میآمد. اما حالا چطور؟ نه اینکه خیال کنید حالا دیگر کسی هزار تا خدا از دهانش بیرون نمیآید ها؛ نه! منظورم این نیست، منظورم این است که... اصلا بگذارید یک جور دیگر بگویم. همین بچهها را ببینید، قدیم ندیمها وقتی میخواستند خدا را در ذهنشان تصور کنند چطور تصور میکردند؟ نمی دانید؟ حق هم دارید که ندانید، آخر شما آن زمانها که نبودهاید! پس حالا که نمیدانید، بیایید شعر زیر را بخوانید و بعد هم ادامه مطلب را پی بگیرید (یک وقت رفیق نیمهراه نشویدها، اگر ادامهاش را نخوانید کلی از دستتان در رفته است):
بچه بودم فکر می کردم خدا هم شکل ماست ........ مثل من، تو، ما، همه، اونیز موجودی دوپاست
در خیال کوچک خود فکر می کردم خدا ............... پیرمردی مهربان است وبه دستش یک عصاست
مثل آقاجان به چشمش عینکی دارد بزرگ ................ با کلاه وساعتی کهنه که زنجیرش طلاست
یک کت وشلوار می پوشد به رنگ قهوه ای ........... حال وروز جیب هایش هم همیشه روبه راست
فکر می کردم که پیپش را مرتب می کشد ...................... سرفه های او دلیل رعد وبرق ابرهاست
گاهگاهی نسخه می پیچد طبابت می کند ................. مادرم می گفت او هر دردمندی را دواست
فکر می کردم که شبها روی یک تخت بزرگ ................ مثل آدمها ومن در خوابهای خوش رهاست
چندسالی که گذشت از عمر من، فهمیده ام .................... اوحسابش از تمام عالم وآدم جداست
مهربانتر از پدر، مادر،شما،آقابزرگ ...................... اوشبیه هیچ فردی نیست، نه! چون او خداست
خواندید؟ دیدید چه تصوری از خدا داشتهاند؛ اما حالا خدای بچههای امروزی دیدنی است (ببخشید شنیدنی است!)؛ یک کت و شلوار کرپ مشکی متالیک به تن دارد با یک عدد کراوات قرمز و شاید هم یک پاپیون! تازه نه تنها پیر نیست بلکه در عنفوان جوانی به سر میبرد. موبایلش را بگو، از این جدیدیها است، نوکیا مدل N95 تازه هندزفری بلوتوث هم دارد. جیبهایش را که نگو و نپرس! پر از کارتهای اعتباری و چکپولهای سبز ایرانچک است(البته این خدای ایرانیها است، خدای بعضیها از این هم شیکتر است) تازه کلی هم کاکائو و پاستیل میوهای در جیبهایش پیدا میشود. پیپ! پیپ دیگر چیست؟ چقدر عقب ماندهاید شماها ! الان سیگار لایت وینستون در بورس است و خدا هم که صاحب بورس! و نهایتا اینکه وقتی میخواهد برای بچهها اسباببازی بخرد... چی؟ فکر و بکر؟ مگر برای عهد بوق هستید شما؟ الان پلیاستیشن Xbox Live دست همه است! بروید کمی معلوماتتان را زیاد کنید!
اما حالا بشنوید از دنیای بزرگسالان؛ اینجا که دیگر شلم شوربایی به پا است. خداهای رنگ و وارنگ، از همه رنگ، خیلی قشنگ، قرن بیست و یکم است دیگر، باید بهروز حرکت کرد و دائم Patch های اصلاحی صادره از دنیای مدرن را نصب نمود و الا در جا هکت میکنند و انواع و اقسام ویروسهای مخرب را به جانت تزریق میکنند. کرمها و اسب تراواها که دیگر بماند. برای اینکه خدای ناکرده! یکوقت از قافله بشریت عقب نمانی و به اصطلاح رسوای جماعت نشوی باید خدایت هم همرنگ خدای جماعت باشد دیگر... (لابد دارید میگویید اینقدر حاشیه نرو، اصل مطلب را بگو، مگر خدای امروزی چه شکل و قیافهای دارد و اصلا مگر خدا نعوذن بالله شکل و قیافه هم دارد؟ و من میگویم چرا ندارد؟ دارد! خوبش هم دارد! اما نه آن شکل و قیافهای که متصور ذهن شماست) اصلا بگذارید اصل اصل اصلش را بگویم...
خداوند در یک حدیث قدسی میفرماید «من در نزد گمان بندهام به خودم هستم، پس جز گمان نیک به من نبرد» میدانید این یعنی چه؟ یعنی اینکه بنده و شما هر طور که به خدا گمان ببریم و هر طور که از او متوقع باشیم او همانطور با ما رفتار میکند. اگر خدا را منبع خوبیها و محبتها بدانیم و از او خوبیها را طلب کنیم او هم بهترینهایش را به ما عطا میکند. اما اگر به خوبیهای او در حق خود و دیگران شک کردیم و همه بدیها و زشتیها را به گردن او انداختیم و رحمت و لطفش را نسبت به بندگانش نادیده انگاشتیم و دائما بدیها و زشتیها را از او طلب کردیم نباید متوقع باشیم غیر از بدی چیزی نصیبمان شود! حتی بالاتر بگویم، اگر خواستههای خوب خود را هم، فقط به چیزهای بیارزش و ناماندنی معطوف کردیم و از خواست عالیترینها و ماندنیترینها خود را محروم کردیم دنیا همین میشود که دارید میبینید! (اگر نمیدانید دنیا چه خبر است تلویزیون را روشن کنید و بزنید شبکه خبر و یک صبح تا شب بنشینید پایش تا بفهمید چه خبر است!)...
حالا مقایسه کنید گمان مردم امروزی را به خدا با گمان مردم دیروزی به خدا (بروید و ازشان بپرسید)؛ خواستهها و توقعات مردم امروز از خدا و خواستههای مردم دیروز از خدا... بقول مادربزرگ مرحومم(خدا اموات شما را هم بیامرزد) «ننه جون! خدا هم خدای قدیم» والّا...
در همین رابطه میخوانید:
1- این خدا و آن خدا اینجا
2- خدای بالاشهر، خدای پایینشهر اینجا
()