یکشنبه 85 دی 24
غم و شادی !
جبران خلیل جبران نویسنده لبنانی در کتاب «پیامبر» مینویسد: آنگاه زنی پای پیش نهاد و گفت برای ما از غم و شادی سخن بگوی. پیامبر (کلمه پیامبر در اینجا استعاره است و هیچگونه دلالتی بر پیامبر خاصی ندارد) گفت : شادیهای شما همان غمهای شماست که نقابش را برداشته است. و چاهی که خنده هایتان از آن می جوشد همان است که از اشکهایتان پر شده است. و چگونه جز این تواند بود ؟. هر چه غم ژرفتر وجود شما را می کاود گنجایش فراختر برای شادی خواهید داشت. آیا سبوی آبتان همان سوخته جانی نیست که از کوره کوزه گران بیرون آمده است و آیا آن عود که آهنگش جان شما را می نوازد همان چوبی نیست که دلش را با تیغ تیز تهی کرده اند و آیا آن الماس که چشمهایتان را خیره می کند همان سنگی نیست که در زیر فشار کوهها و تاریکی دل زمین اینچنین لعل فام گشته است؟
وقتی شاد و خرم هستی به ژرفای قلبت نظر کن تا ببینی که این قلب همان است که تو را غمگین کرده بود ، و هنگامی که غم بر تو چیره شده است باز در قلب خود نگاه کن تا ببینی که براستی در فراق آنچه قلبت را از شادی پر کرده بود گریه می کنی. بعضی می گویند شادی از غم عظیمتر است و بعض دیگر گویند که چنین نیست بلکه غم بر شادی چیرگی دارد ، اما من با تو می گویم که غم و شادی از هم جدایی ناپذیرند. آنها با هم نزد تو می آیند و هنگامی که یکی از آن دو کنارت نشسته است بیاد آر که آن دیگری نیز در بستر تو به خواب رفته است.
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ................... ساقیا باده بده شادی آن، کاین غم از اوست
()