جمعه 85 دی 1
خواجه حافظ مدرن !
نیمه شب پریشب ، گشتم دچار کابوس .................. دیدم به خواب حافظ ، توی صف اتوبوس
گفتم سلام خواجه ، گفتا علیک جانم ........................ گفتم کجا روانی ؟ گفتا که خود ندانم
گفتم بگیر فالی ، گفتا نمانده حالی ................... گفتم چگونه ای ؟ گفت ، در بند بی خیالی
گفتم که تازه تازه ، شعر و غزل چه داری .................... گفتا که می سرایم شعر سپید ، باری
گفتم ز دولت عشق ؟ گفتا که کودتا شد ................... گفتم رقیب ؟ گفتا ، بدبخت کله پا شد
گفتم کجاست لیلی ، مشغول دلربایی ؟ ...................... گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم بگو ز خالش ، آن خال آتش افروز .............................. گفتا عمل نموده ، دیروز یا پریروز
گفتم بگو ز مویش ، گفتا که مش نموده ....................... گفتم بگو ز یارش ، گفتا ولش نموده
گفتم چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟ ............. گفتا شدید گشته محتاج گرد و افیون
گفتم کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟ ......... گفتا خریده قسطی ، تلویزیون به جایش
گفتم بگو ز ساقی ، حالا شده چه کاره ؟ ............... گفتا که گشته منشی ، در توی یک اداره
گفتم ز ساربان گو ، با کاروان غمها ..................................... گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم بکن ز محمل یا از کجاوه یادی .......................... گفتا پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم که قاصدت کو ، آن باد صبح شرقی ؟ .............. گفتا که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم سلام ما را باد صبا کجا برد ؟ .............................. گفتا به پست داده ، آورده یا نیاورد ؟
گفتم بگو ز مشک آهوی دشت زنگی ................... گفتا که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم سراغ داری میخانه حسابی ؟ ......................... گفت آنچه بود از دم ، گشته چلوکبابی
گفتم بیا ز زاری ، لب تر کنیم پنهان ............................ گفتا نمی هراسی از چوب پاسبانان
گفتم شراب نابی ، تو دست و پات داری ؟ ........................ گفتا به جاش دارم وافور با نگاری
(محمد رضا عالی پیام)
()