جمعه 85 مهر 21
اعتراف میکنم
امام باقر علیه السلام می فرمایند :
«بخدا قسم خدا از مردم جز دو خصلت نخواسته ، به نعمتها اعتراف کنند که برایشان می افزاید و به گناهان اقرار نمایند که آنها را می آمرزد.»
پس خدایا اعتراف می کنم از اینکه :
از اینکه امام خود را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم.
از اینکه در عزای امام خویش غمناک و در شادی او شاد نبودم.
از اینکه لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم.
از اینکه چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.
از اینکه همواره خشمناک بودم و نتوانستم بر خشم خود غلبه کنم.
از اینکه حرف حق شنیدنش برایم مشکل بود.
از اینکه نشان دادم کاره ای هستم و دارای پست و مقامی می باشم.
از اینکه ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود.
از اینکه برای دوستم آرزوی کفر کردم تا که ایمانم نمایانتر شود.
از اینکه در راهی که برایم مشخص کردی سستی کردم.
از اینکه عفت زبانم را به لغات بیهوده آلوده ساختم.
از اینکه رسوا شدن در دنیا برایم دشوارتر از رسوا شدن در آخرت بود.
از اینکه صدقه دادم و دوست داشتم از من تعریف و تمجید کنند.
از اینکه مبالغه در حرف زدن کردم و چیزی را بزرگتر از آنچه بود نشان دادم.
از اینکه شکر نعمت را بجا نیاوردم و همواره کفران نعمت می کردم.
از اینکه مالی را که به تو تعلق داشت از آن خود حساب کردم.
از اینکه مرگ را فراموش کردم.
از اینکه قاه قاه خندیدم و مرگ را فراموش کردم.
از اینکه به کسی دروغ گفتم.
از اینکه در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نکردم.
از اینکه منتظر بودم دیگران به من سلام کنند.
از اینکه دیگری را وادار کردم که به من احترام بگذارد.
از اینکه دیگران را متوجه شخصی کردم که آنها خندیدند و حال آنکه خود من از همه خنده آورترم.
از اینکه حق پدر و مادرم را ادا نکردم.
از اینکه شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نکردم.
از اینکه منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم و دلم می خواست همه از خوبیهای من بگویند.
از اینکه در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم.
از اینکه حق خوبیهایی که می بایست از آنها تمجید کنم را ادا نکردم.
از اینکه به کسی که داشت غیبت یک مومن را می کرد متعرض نشدم.
از اینکه کاری برای عزیز کردن خود انجام دادم.
از اینکه به سر قراری که باید میرفتم دیر رفتم یا اصلا نرفتم.
از اینکه شکر نعمت را بجا نیاوردم و دلم می خواست کاش زیباتر و..... بودم.
از اینکه رعایت بهداشت فردی و جمعی را نکردم مثل مسواک و حمام و ناخن و.....
از اینکه با سواد بودن ، مرتب بودن لباس ، زیبا بودن صورت (از لحاظ ظاهر) این اجازه را به من داد که خود را بالاتر بدانم.
از اینکه جایی که می بایست امر به معروف و نهی از منکر کنم نکردم.
از اینکه کاری که می بایست برای تو انجام دهم نفع شخصی و مصلحت دیگران را نیز در نظر داشتم.
از اینکه شب به یاد تو نخوابیدم و به فکر این بودم که فردا چه کنم.
از اینکه دوست داشتم همه جا خودم را مطرح کنم.
از اینکه همیشه دوست داشتم از لحاظ پست و مقام بالاترین باشم.
از اینکه دوست دارم با شخصیتهای معروف دوست وآشنا باشم اما از تو غافلم.
از اینکه آماده بودم که به من ریاستی پیشنهاد بکنند.
از اینکه احترام پدر و مادرم را ندارم و اگر حرفی بزنند که باب میلم نباشد داد و فریاد می کنم.
از اینکه سعی نکردم دوستان نا اهل خود را ترک کنم و با چنین افرادی رفت و آمد نداشته باشم.
از اینکه اگر جنسی در بازار کم بود سعی کردم که بیشتر بخرم که شاید در زمان آینده آن جنس را پیدا نکنم.
از اینکه در موقع نماز خواندن بفکر تنها کسی که نبودم خدا بود.
از اینکه دوست داشتم همه مرا بشناسند و به من احترام بگذارند.
از اینکه در صحبت های خود رعایت ادب را نکردم.
از اینکه سعی کردم شخصی را بیش از حد مدح بگویم و او را بیش از حد بزرگ کنم.
از اینکه وقت خود را غنیمت نشمردم و در نتیجه عمرم بیهوده تلف شد.
از اینکه همواره سعی کردم خودم حرف بزنم تا اینکه به صحبت کسی گوش فرا دهم.
از اینکه هیچوقت سعی نکردم نمازم را اول وقت بخوانم.
از اینکه در گناه کردن اصرار فراوان داشتم.
از اینکه هیچوقت سعی نکردم نمازم را در مسجد بخوانم.
از اینکه اکثر صحبتهایی که می کردم فتنه انگیز بود.
از اینکه همواره سعی می کردم به خودم شخصیتی بدهم.
از اینکه اسرار برادر مومنم را فاش کردم ، مثلا مسایل زندگی او را برای دیگران بازگو کردم.
از اینکه به کار همه سوء ظن داشتم و به همه کار بدبین بودم.
از اینکه بعضی مواقع شیطان به من گفت دروغ بگو و من هم حرف او را گوش می دادم.
از اینکه فریب مال دنیا را خوردم.
از اینکه همواره حسد در دل داشتم.
از اینکه سعی کردم احکام اسلامی را از دیدگاه عقلم بسنجم.
از اینکه یک کار واجب را به خاطر یک کار مستحب ترک کردم.
از اینکه غیبت دوستم را کردم و در صدد فاش کردن خوبیهای او نبودم و از او دفاع نکردم.
از اینکه کسی را بیجا سرزنش کردم و یا اگر بجا بود در جمع او را سرزنش کردم.
از اینکه در صدد نبودم که دو نفر را بهم برسانم بلکه از دعوا و قهر و نفاق آنها خوشحال بودم.
از اینکه بر کوچکتران بزرگ سالاری کردم.
از اینکه در کار دیگران تجسس کردم و دوست داشتم از حرفها و اسرار آنها سر درآورم.
از اینکه در مقابل متکبرین متکبر و در مقابل متواضعین متواضع نبودم.
از اینکه در موقع خواندن کتاب در این فکر بوده ام که به دیگران بگویم فلان کتاب را خوانده ام و در فکر یادگیری نبودم.
از اینکه حاضر نشدم بگویم نمی دانم حتی در لحظه ای که نادانیم بر ملا شد.
از اینکه اسراف کردم و میانه روی را مراعات نکردم.
از اینکه وسط سخن کسی پریدم و حرفش را قطع کردم.
از اینکه بدون اجازه به چیزی که مال خودم نبود دست زدم و یا در آن دخالت کردم.
از اینکه به امانتی خیانت کردم.
از اینکه از تو ناامید شدم و فکر کردم مشکلم را نمی تواند حل کند. (ان الله علی کل شیء قدیر)
از اینکه پوزش خواستن و معذرت خواهی در مقابل اعمال اشتباهم برایم مشکل بود و از انجامش سرباز زدم.
از اینکه کاری را عمدا کردم که دیگران ببینند و رضایت تو برایم اهمیتی نداشت.
از اینکه بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا کسی را مسخره نکنم.
از اینکه در جایی که باید سخن می گفتم لب فرو بستم ودر جایی که باید سکوت می کردم سخن گفتم.
از اینکه کسی صدایم زد اما از روی حسد خود را به نشنیدن زدم.
از اینکه چیزی بلد نبودم و از سوال کردن آن عار داشتم.
از اینکه حق با من نبود و من لجبازی کردم.
از اینکه زودباوری کردم و یا حرفی را بدون دلیل و برهان و ملاک پذیرفتم.
از اینکه کسی خواست چیزی یادم بدهد اما نه به شخص او توجه کردم و نه به سخن او.
از اینکه کاری را که می توانستم انجام دهم از دیگری درخواست انجام کردم.
از اینکه کسی با من کاری داشت و من سعی داشتم بگویم که وقت ندارم.
از اینکه اول هر کاری را با بسم الله شروع نکردم.
از اینکه کسی چیزی را از من درخواست کرد و با اینکه هیچ احتیاجی به آن نداشتم اما بدلیل اینکه شاید روزی به آن احتیاج پیدا کنم به او ندادم.
از اینکه برای کسی از روی کینه دعای بد و نفرین کردم.
از اینکه وقتی کسی کار بدی کرده بود و از عملش پشیمان بود سعی کردم آن عمل را به رخش بکشم.
از اینکه هرگاه برای شخصی کاری انجام دادم سعی کردم بر او منت گذارم.
از اینکه به برنامه ها و قرارهایی که با خودم گذاشته بودم عمل نکردم.
از اینکه سعی نکردم نماز شب به پا دارم.
از اینکه دوست داشتم اشتباهات دیگران را به آنها یادآوری کنم حال آنکه خود سرتاپا اشتباه بودم.
از اینکه هر گاه یکی از تجملات زندگی را از دست می دادم خیلی ناراحت می شدم.
از اینکه وقتی از پیش مستضعفی رد می شدم خودم را به ندیدن می زدم و رد میشدم.
از اینکه از تجربیات گذشته برای آینده استفاده نکردم و از اشتباهات خود و دیگران درس عبرت نگرفتم.
از اینکه از هنرم و استعدادم در راه تو و جلب رضایتت استفاده نکردم.
از اینکه بر حکمی که خبر نداشتم ایراد گرفتم و آنرا ناحق پنداشتم.
از اینکه در کارهایم با همه مشورت کردم جز تو.
از اینکه نتوانستم عقلم را بر نفس شیطانیم غلبه دهم.
از اینکه حاضر نشدم خود را به زحمت بیاندازم تا دیگران در آسایش باشند.
از اینکه در غم دیگران شریک نبودم بلکه از ناراحتی آنها خوشحال بودم.
از اینکه هر گاه به جایی می خواستم سفر کنم در فکرکیفیت سفر بودم اما در سفر نماز به کیفیت آن(طهارت لباس و قلب و روح) کمتر اهمیت دادم.
از اینکه در داوریها به جای اینکه بسنجم حق با کدامست به جانبداری پرداختم.
حال بیایید همگی در این شبهای مبارک بدرگاه خداوند متعال و ائمه معصومین علیهم السلام متوسل شویم و از آنها بخواهیم که توفیق ترک معصیت را به ما بدهد که این مواردی که ذکر شد گوشه ناچیزی از معاصی روزمره ماست. پس عاجزانه می گوییم :
«یا سریع الرضا اغفر لمن لا یملک الا الدعا فانّک فعّال لما یشاء ، یا من اسمه دواء و ذکره شفاء و طاعته غناء ، ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء ، یا سابق النعم یا دافع النقم یا نور المستوحشین فی الظلم یا عالما لا یعلم صلّ علی محمد و آل محمد و صلّ علی ائمه المیامین من آله و سلّم تسلیما»
()